زیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگزیبا سازی وبلاگ

آذر 92 - به نام تک پرستوی عشق
سفارش تبلیغ

به نام تک پرستوی عشق
لینک دوستان
[ یکشنبه 92/9/24 ] [ 1:46 عصر ] [ erfan irani ] [ نظرات () ]

برای معنی دلتنگی احتیاج به این همه کلمه نیست ؛ دلتنگی یعنی تو نیستی !
.
.
دلم تنگ است ، تو بیا بشکاف و دوباره کوک بزن !
فرستنده : سولماز
.
.
دلتنگی یعنی تو و تو یعنی تمام دنیا …
.
.
دلتنگ که باشی از آسمان سنگ هم ببارد باز هم جایش خالیست ، باران که جای خود دارد !
.
.
دلتنگم مثل ماه که بدون نیمه اش هر شب لاغرتر می شود !
.
.
نمیدانم چه رابطه ای ست بین نبودنت با رنگها ؟
دلتنگ تو که می شوم زندگی ام سیاه می شود !!!
.
.
وقتی دلتنگم بشقاب ها را نمی شکنم
شیشه ها را نمی شکنم
غــرورم را نمی شکنم
دلت را نمی شکنم
در این دلتنگی ها زورم به تنها چیزی که میرسد ، این بغض لعنتی است …


[ یکشنبه 92/9/24 ] [ 12:58 عصر ] [ erfan irani ] [ نظرات () ]

در حالی که به روزهای میانی سی و یکمین جشنواره فیلم فجر می رسیم، از روز گذشته، فیلم تازه داریوش مهرجویی به نمایش درآمد.

"چه خوبه که برگشتی" در اولین نمایش در پردیس ملت نمایش داده شد و در دومین نمایش امروز در سینما شکوفه به نمایش درآمد.

چاقوکشی طرفداران حامد بهداد و عطاران درجشنواره

در این میان، در صفی که قبل از نمایش فیلم در مقابل سینما شکل گرفته بود، یکی از بحث های معمولی بین چند نفر از طرفداران حامد بهداد و رضا عطاران درباره این دو بازیگر بالا می گیرد و کار به درگیری فیزیکی و چاقو کشی هم می کشد.

هر چند خوشبختانه صدمه ای به کسی وارد نشد و کار به جاهای باریکتر نشده.

نکته جالب اینکه داستان فیلم "چه خوبه که برگشتی" هم درباره درگیری های دو کارکتر با بازی حامد بهداد و رضا عطاران است.


[ یکشنبه 92/9/24 ] [ 12:56 عصر ] [ erfan irani ] [ نظرات () ]
 شما مهران رجبی رو میشناسید؟
مهر همسرم 14 سکه

بعد از گرفتن جواب مثبت از همسرم، موضوع را با مادرم در میان گذاشتم و بعد از هماهنگی های لازم با او و برادر بزرگترم به خواستگاری رفتیم. الحق و الانصاف خانواده همسرم شرایط سختی برای ازدواج ما نگذاشتند و همه چیز را سهل و آسان گرفتند تا ما دو نفر هر چه راحت تر زندگی مشترکمان را آغاز کنیم. مثلا صحبتی از مراسم خیلی عریض و طویل به میان نیامد و ما هم توقع جهیزیه آنچنانی نداشتیم. 14 سکه هم به عنوان مهریه در نظر گرفتند و به راحتی و توکل به خدا قرار شد زندگی مان را آغاز کنیم.

واسه ازدوج چکم پاس نشد!


یک روز ساعت 9 صبح برای خرید عروسی با همسرم و خانواده اش قرار گذاشته بودم که به دنبال آنهاب روم و به اتفاق هم راهی خرید شویم. آن روز ساعت هشت صبح برای نقد کردن چکی که بابت کاری دریافت کرده بودم، به بانک رفتم اما متاسفانه آن چک نقد نشد و من هم مانده بودم که با جیب خالی چطور باید به خرید عروسی بروم! استرس زیادی داشتم و می ترسیدم حسابی ضایع شوم.

با خانواده همسرم قرار داشتم، جلوی آنها آبرویم می رفت. در همین فکرها بودم و در خیابان راه می رفتم که یکی از دوستان، که هنوز هم با هم رابطه دوستانه ای داریم، من را دید و بعد از اینکه در جریان مشکلم قرار گرفت، 60 هزار تومان به من قرض داد (اون روزها خیلی پول بودها) و از آن رو توانستم با خیال راحت به اتفاق همسرم به خرید وسایل مورد نیاز مراسم عروسی برویم. من معتقدم که وقتی انسان کاری را با امید و توکل به خدای بزرگ آغاز کند، هیچ وقت تنها نمی ماند. همیشه از قدیم گفته اندت خداوند پول ازدواج را می رساند چون ازدواج سنت پیامبر است.

نه کروات زدم و نه ریشم را!


خوب به یاد دارم کت و شلوار دامادی ام را از خیابان جمهوری خریدیم. از همین کت و شلوارهای حاضری که خیلی هم به من می آمد. برای روز دامادی هم به آرایشگاه نرفتم. شاید برایتان جالب باشد بدانید که کروات هم نزدم و حتی ریش هایم را اصلاح نکردم. خیلی ها گفتند حداقل ریش هایت را آنکارد کن که این کار را هم نکردم و با سادگی بیش از حدی داماد شدم.

ماشین عروس مان پیکان بود

ما دو مراسم داشتیم که هر دوی آنها در یکی از رستوران های شهر کرج برگزار شد. اولی که مراسم عقدکنان بود و بعد از 6 ماه هم مراسم عروسی را برگزار کردیم. ماشین عروس ما یک پیکان سفید رنگ بود که تزئینش کردیم. البته آن زمان تزئین ماشین عروس کمتر با گل انجام می شد و بیشتر از رمان های رنگی استفاده می کردند و فقط روی چهار در ماشین گل می زدند.

ماه عسل با رنو 5

بعد از ازدواجم با رنویی که داشتم به اتفاق همسرم از جاده شمال به سمت اردبیل و آستارا رفتیم. واقعا مسافرت خیلی خوبی بود و ماه عسل بسیار خاطره انگیزی داشتیم. به هر دوی ما خوش گذشت و با انرژی مضاعفی زندگی مان را آغاز کردیم و خیلی جالب شروع شد.


[ یکشنبه 92/9/24 ] [ 12:51 عصر ] [ erfan irani ] [ نظرات () ]
[ چهارشنبه 92/9/20 ] [ 1:12 عصر ] [ erfan irani ] [ نظرات () ]

این روزها زیاد می‌گویند که احساسات مرده است؛

هر روز در گوشه‌ای از جهان خبر حادثه‌ای می‌آید که کسی باور نمی‌کند

فرزندی در حق پدر و مادرش انجام داده یا برای بچه‌ای سرنوشتی تلخ از سوی خانواده‌اش رقم زده شده باشد.

یک بچه 2 ساله در چین اما این روزها به خاطر عشق به مادرش نظر همه رسانه‌ها را جلب کرده است.

پسر بچه‌‌ای که برای مادرش،مادری می‌کند.

ژانگ رونگسیانگ،در سال 2010 دچار یک تصادف شدید شد؛

تصادفی که فلج شدن و به کما رفتن او را رقم زد.

وقتی مردم این زن جوان را به بیمارستان رساندند پزشکان متوجه شدند که او باردار است.

آزمایش‌ها نشان داد بچه آسیبی ندیده است اما برای به دنیا آمدنش زمان نیاز بود.

ژائو دجین،همسر این زن 5 ماه از او در خانه مراقبت کرد تا پزشکان توانستند با عمل سزارین

پسر این خانواده را در سال 2011 به دنیا آورند؛

پسری که نامش کین‌بائو گذاشته شد. این پسر همیشه در کنار مادرش بود که همچنان در کما به سر می‌برد

و پزشکان از بهبودش قطع امید کرده بودند.

یک روز اما در ماه می امسال صدای کین‌بائو و طنین حرفهایش،

مادر را از کما بیرون آورد و ژانگ یک بار دیگر چشم‌هایش را باز کرد.

پزشکان می‌گویند تنها صدای فرزند بوده که باعث شده مادر به زندگی بازگردد و بخواهد دنیا را بار دیگر برای او ببیند.

ژانگ رونگسیانگ با وجود بیرون آمدن از کما اما فلج است و نمی‌تواند از جایش تکان بخورد.

پسر 2 ساله این خانواده فقیر اما آن‌قدر بزرگ است که برای مادرش،مادری کند.

کین‌بائو می‌داند که مادرش با ناتوانی از جویدن غذا دیگر علاقه‌ای به غذاهای بیمارستانی و مایعات ندارد.

به همین خاطر او هر روز غذاها را می‌جود و دهان به دهان به مادرش می‌دهد تا او را با طعمی جدید خوشحال کند.

بچه 2 ساله ای که برای مادرش، مادری می‌کند

کین‌بائو با 2 سال سن حالا کارش هر روز مراقبت از مادرش و خنداندن او با مزه‌بازی‌هایش است

تا امید را در او زنده نگه دارد. او می‌داند که

با وجود فلج بودن ،مادرش به او بازگشته است؛پسر 2 ساله که مادری را تمام کرده است.


[ چهارشنبه 92/9/13 ] [ 1:41 عصر ] [ erfan irani ] [ نظرات () ]

پرچین خاطره ها...

 

همان اولین بار..

بذر محبتت را در دلم کاشتی

آنقدر در دلم ریشه دوانی که از عمق وجود حس کردمت...

مهرت شاخه و برگ داد و به گل نشست

هر روز شاخه گلی از آن چیدم و در گلدان خاطره ام گذاشتم

امروز آن روزها و لحظه ها...

رنگ و بو باخته اند...

لیکن ...

نگاهم به آفتاب زندگی ست ..

شاید این بار مهربان تر تابید!


http://upload7.ir/images/66328962290401069949.jpg

دوباره این خزان

در یک روز بارانی...

خیس باران نگاهت خواهم شد

و از پشت پرچین آن روزهایمان سرکی خواهم کشید

شاید دوباره از باغچه مهربانی ات خاطره ای رویید


[ چهارشنبه 92/9/13 ] [ 9:31 صبح ] [ erfan irani ] [ نظرات () ]

بعضی حرفارو نمیشه زد ومن


از همین حرفا یه عمره که پرم


آخه کی از حاله کی با خبره؟


 من یه عمره از خودم حرف می خورم


زیر خاکستر من طوفانه


معنی سکوت من سکوت نیست


وقتی که از چشم تو افتادم


دیگه هیچ افتادنی سقوط نیست


انقدِ حالم خرابه که اگه


 به کسی چیزی بگم از رازم


بدون اینکه خودم خواسته باشم


 تورو از چشم همه میندازم


انقدِ حالم خرابه که اگه


 به کسی چیزی بگم از رازم


بدون اینکه خودم خواسته باشم


 تورو از چشم همه میندازم


گاهی با زخم های تازه تر میشه


 دردای قدیمی رو از یاد برد


اما هرقدر به خودم زخم زدم


 جای خالیت تورو یادم اورد


بعضی حرفا بی نهایت تلخه


 اینجوری که نمیشه انکار کنم


انقدِ تلخ که دیگه می ترسم


 با خودم اونارو تکرار کنم


انقدِ حالم خرابه که اگه


 به کسی چیزی بگم از رازم


بدون اینکه خودم خواسته باشم


 تورو از چشم همه میندازم


انقدِ حالم خرابه که اگه


 به کسی چیزی بگم از رازم


بدون اینکه خودم خواسته باشم


 تورو از چشم همه میندازم


انقدِ حالم خرابه که اگه...



دانلود...


[ چهارشنبه 92/9/13 ] [ 9:2 صبح ] [ erfan irani ] [ نظرات () ]

 

قد کشیدی تا جوانی پابه پایم حیف شد

دست دوران کرد،ازدستت جدایم حیف شد

 

خوب یادم هست گاهی با مداد قرمزت

رنگ می کردی لبانت را برایم حیف شد

 

ما دو تا از کوچه های کودکیهای همیم

گرچه حالا تو کجاومن کجایم حیف شد

 

دستِ من بودولب وابرو وچشم و موی تو

لحظه هایی که سرت راروی پایم...حیف شد

 

حاج خانمی! شدی ده سال بعدومن هنوز

مثل سابق بین مردم مشتبایم حیف شد

 

رفتی و دیگرنخواندم کوچه هم محروم شد

سالها  از  گرمی سوز  صدایم  حیف  شد

 

این جوانی جزتو خیلی چیزها را هم گرفت

ازدوچرخه تا تفنگ و تیله هایم حیف شد

 

قدر انگشتان دستم  دوستت  میداشتم

دیر فهمیدم که کم بود ادعایم حیف شد


[ سه شنبه 92/9/12 ] [ 1:57 عصر ] [ erfan irani ] [ نظرات () ]

خسته ام اما بخواهی تکیه گاهت می شوم  بین تنهایی ِ آدم ها پناهت می شوم

 

خسته ام اما بخواهی تکیه گاهت می شوم

بین تنهایی ِ آدم ها پناهت می شوم

 

یک شب از دنیا به عشقت دست ِ خود را می کشم

در هوای خانه ای تاریک ماهت می شوم

 

تا نگاهم می کنی از شوق می ریزد دلم

خیره در آئینه ی چشم سیاهت می شوم

 

با تو دنیا تیره و تاریک هم باشد خوش است

تو فقط عاشق بمان ... فانوس راهت می شوم

 

گاه ابرم ... گاه باران ... گاه شیرین ... گاه تلخ   ...

همدم حال و هوای گاه گاهت می شوم

 

بی تو مردن آخرین درد من از این لحظه هاست

در کنار تو شبی از مرگ راحت می شوم


[ سه شنبه 92/9/12 ] [ 1:56 عصر ] [ erfan irani ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

موضوعات وب
آرشیو مطالب
امکانات وب
ساعت روز


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 5
کل بازدیدها: 85468

پیچک

  • کد نمایش افراد آنلاین