به نام تک پرستوی عشق | ||
با حضور مهربانت هیچ شعر عاشقانه ای در دفتر زندگی ام سروده نخواهد شد
دلم می خواهد نامت را با تمام وجود فریاد کنم ، وقتی که دشت شقایق ها خالی از رد پای توست
دلم می خواهد از باران چشمانت بگویی وقتی که شوره زارهای دلم در حسرت یک قطره از نگاه توست
بی حضور سبزت کدام واژه را برای چشمان اشک بارم معنا کنم تا بار اندوهم سبک تر شود بی تو قصه تنهاییم را برای چه کسی بخوانم و ترانه های دلتنگی ام را در گوش کدام سنگ صبورم زمزمه کنم؟!!! [ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/8/29 ] [ 1:48 عصر ] [ erfan irani ]
[ نظرات () ]
گاهی ، وقت خداحافظی از کســـی
[ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/8/29 ] [ 1:27 عصر ] [ erfan irani ]
[ نظرات () ]
پونزده سال پیش (11/4/76) ساعت 8:30 صبح یک فرشته به زمین اومد!!!
تولدم مبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــارک!
همتونو از راه دور میبوسم فقط قربون دستتون کادو فراموش نشه!!!
اینم کیک که نگید بدون شیرینی کادو خواسته!
حالا بلند شدی یه قر بدید مجلس گرم بشه!
جشن تموم شـــــــــــــــــــــــــــــد!
[ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/8/29 ] [ 1:24 عصر ] [ erfan irani ]
[ نظرات () ]
شعر کــوچـــه
بی تو، مهتابشبی، باز از آن کوچه گذشتم، همه تن چشم شدم، خیره به دنبال تو گشتم، شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم، شدم آن عاشق دیوانه که بودم. در نهانخانة جانم، گل یاد تو، درخشید باغ صد خاطره خندید، عطر صد خاطره پیچید: یادم آمد که شبی باهم از آن کوچه گذشتیم پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم ساعتی بر لب آن جوی نشستیم. تو، همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت. من همه، محو تماشای نگاهت. آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام خوشه ی ماه فرو ریخته در آب شاخهها دست برآورده به مهتاب شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شباهنگ یادم آید، تو به من گفتی: از این عشق حذر کن! لحظهای چند بر این آب نظر کن، آب، آیینة عشق گذران است، تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است، باش فردا، که دلت با دگران است! تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن! با تو گفتم: حذر از عشق!؟ ندانم! سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم! روز اول، که دل من به تمنای تو پر زد، چون کبوتر، لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی، من نه رمیدم، نه گسستم، باز گفتم که : تو صیادی و من آهوی دشتم تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم حذر از عشق ندانم، نتوانم! اشکی از شاخه فرو ریخت مرغ شب، ناله ی تلخی زد و بگریخت اشک در چشم تو لرزید، ماه بر عشق تو خندید! یادم آید که : دگر از تو جوابی نشنیدم پای در دامن اندوه کشیدم. نگسستم، نرمیدم. رفت در ظلمت غم، آن شب و شبهای دگر هم، نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم، نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
(ازفریدون مشیری) [ یادداشت ثابت - سه شنبه 92/8/29 ] [ 12:44 عصر ] [ erfan irani ]
[ نظرات () ]
مرد مسنی به همراه پسر25ساله اش در قطار نشسته بودند. درحالی که مسافران درصندلی های خود نشسته بودند،قطار شروع به حرکت کرد. به محض شروع حرکت قطار پسر25ساله که درکنار پنجره نشسته بود پرازشور وهیجان شد. دستش را از پنجره بیرون برد و درحالی که هوای درحال حرکت را با لذت لمس میکرد فریاد زد : پدرنگاه کن درختها حرکت میکنند. مرد مسن با لبخندی پسرش راتحسین میکرد. کنار مرد جوان زوج جوانی نشسته بودند که حرفهای پدر و پسر را می شنیدند و از پسرجوان که مانند یک کودک 5ساله رفتار میکرد،متعجب شده بودند. ناگهان جوان دوباره باهیجان فریاد زد: پدرنگاه کن،رودخانه، حیوانا توابرها با قطار حرکت میکنند. زوج جوان پسر را با دلسوزی نگاه میکردند .باران شروع شد. چند قطره باران روی دست پسر جوان چکید و با لذت آنرا لمس کرد و دوباره فریاد زد : پدر نگاه کن.باران میبارد. آب روی دست من چکید. زوج جوان دیگر طاقت نیاوردند و از مرد مسن پرسیدند :چرا شما برای مداوای پسرتان به پزشک مراجعه نمیکنید؟ مرد مسن گفت:ما همین امروز از بیمارستان بر میگردیم. امروز پسرم برای اولین بار در زندگی می تواند ببیند… [ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/28 ] [ 1:51 عصر ] [ erfan irani ]
[ نظرات () ]
[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/28 ] [ 1:49 عصر ] [ erfan irani ]
[ نظرات () ]
بآز بآران،
بے ترانـہ،
بے هواے عاشقانـہ،
بے نواے عارفانـہ،
در سـکوتے ظالمانـہ،
خـستـہ از مکـر زمانـہ،
غافلــــ از حتے رفاقتــــ،
هـ ــاله اے از عشقـــ و نفرتــــ ،
اشک هایے طبقـــ عادتـــــ ،
قطرهـ هاے بے طراوتــــ ،
دیـدن مرگـ ــ ـ صداقتــــ ،
روے دوشـ آدمیتـ ...
مے خـورد بر بامـ خـانـہ ...
[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/28 ] [ 1:43 عصر ] [ erfan irani ]
[ نظرات () ]
خـوش عکس بـودن هـم هنـر است ...
[ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/28 ] [ 1:27 عصر ] [ erfan irani ]
[ نظرات () ]
لطفا نظرات زیبای خود را درباره وبلاگ بدهید. متشکر. [ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/21 ] [ 11:56 صبح ] [ erfan irani ]
[ نظرات () ]
به نامردی نامردان قسم خوردم که نامردی کنم در حق نامردان عالم
در اخرین لحظه دیدار به چشمانت نگاه کردم و گفتم بدان آسمان قلبم با تو یا بی تو بهاریست
شاید آن روز که سهراب نوشت : تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت باید اینجور نوشت هر گلی هم باشی چه شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجبارست
---------------------------- ---------------------------- خیال میکردم عشق عروسکی است که میتوان با آن بازی کرد ولی افسوس اکنون که معنی عشق را درک کرده ام فهمیده ام که خود عروسکی هستم بازیچه دست سرنوشت
---------------------------- ---------------------------- خیلی سخته که توی پاییز با غریبی آشنا شی، اما وقتی که بهار شد یه جورایی ازش جدا شی
---------------------------- ---------------------------- گرچه سکوت بلندترین فریاد عالم است ولی گوشم دیگر طاقت فریادهای تو را ندارد کمی با من حرف بزن
---------------------------- ---------------------------- اشک ها اسکی سوارانی ماهرند که از زیر چشم ها شروع به حرکت می کنند و از گونه ها با مهارت می پرند و در کنار لب ها از خط پایان می گذرند
---------------------------- ---------------------------- خداوندا چرا دل آفریدی ؟ چرا این دل را عاشق آفریدی ؟ اگر عاشق شدن جرم و گناه است چرا سیمای زیبا آفریدی ؟
---------------------------- ---------------------------- وقتی دهکده ای آتش می گیرد همه دودش را می بینند اما وقتی قلبی آتش می گیرد کسی شعله اش را نمی بیند
---------------------------- ---------------------------- وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند پرهایش سفید میماند، ولی قلبش سیاه می شود
---------------------------- ---------------------------- روی دیوار مقابل پنجرهات قلبی کشیدم زیبا، تا ارزش عشق همیشه در خاطرت باشد، امروز تو رادیدم که روی قلبم مینوشتی: زبالههایتان را در این محل نگذارید
---------------------------- ---------------------------- این روزها انگار باد به گوش آدمها مى رساند ، که چقدر تنهایم ؛ عجیب است همه مى خواهند دوستان خلوتشان را ، با من قسمت کنند ! حتما چشمهایم هر صبح ، به راحتى باران دیشب را ، لو مى دهد
---------------------------- ---------------------------- چه ساده با گریستن خویش زنده می شویم و چه ساده در میان گریستن می میریم و در فاصله ی این دو به سادگی چه معمایی می سازیم به نام زندگی
---------------------------- ---------------------------- دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است
---------------------------- ---------------------------- چشمامو وقف تــو کردم، دل به خلوت تــــو بستم ، هم ترانه پس کجایی؟! من که مردم از جدایـی، دل شکسته و غــریبم، جون میدم اگـــه نیایی [ یادداشت ثابت - دوشنبه 92/8/21 ] [ 11:44 صبح ] [ erfan irani ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |